۱۳۸۹/۱۲/۱۰

ده اسفند تهران مسير توحيد تا ميدان آزادي - صفانه دلدار



با بچه قرار گذاشتيم كه به سمت ميدون انقلاب بريم ، آژانس گرفتيم و رفتيم اما به علت ترافيك بيش از حد راننده ترجيح داد از بزرگراه چمران مارو ببره به سمت انقلاب تا نزديكي هاي توحيد هيچ خبري نبود ولي به نزديكي هاي تو حيد كه رسيديم دوباره ترافيك شروع شد مردم بوق ميزدن يه لحظه پل عابر پياده نزديك توحيد توجه منو به خودش جلب كرد। بالاي پل دوتا پلس وايستاده بودن با تفنگ।
هرچه نزديكتر به پل ميشيدم هم بوق ماشينها بيشتر ميشد و هم توجه من به اون مامورهاي بالاي پل بيشتر يكي از بچه ها گفتش نترس تفنگ نيستش باهاش گاز اشك آور شليك ميكنن।
خلاصه به نزديكي هاي توحيد كه رسيديم تعدد پليس ها خيلي زياد ميشد و هرچه به خيابون آزادي نزديكتر ميشديم بر تعداد پليس ها افزوده ميشد। و وقتي به خيابون آزادي رسيديم پايده شديم و به سمت آزادي حركت كرديم ।ديگه بسيجي ها هم بودن به هركدومشونم يدونه چوب داده بودن كه باهش مردم رو بزنن و خيلي جالب بودش بسيجي هايي كه اورده بودن بدون اغراق زير 18 بودن । من نميدونم آيا پدر و مادرهاشون ميدونن بجه هاشونو كجا ميبرن توي اين بسيج ؟
اگه ميدونن و ميزارن برن كه خيلي بي غيرت هستن و اگه نميدونن و كار يهم ندارن كه واقعا خيلي بي مسئوليت تشريف دارن। به هرچهت به غير از پليس يك عده هم با لباس هايي مشكي رنگ با آرم سپاه بودن و ما اول فكر كردمي كه سپاهي هستن اما خوب كه دقت كرديم بسيجي بودن
خدايي در تمام طول مسير اصلا سپاهي نديديم। ولي بسيجي و يا بهتر بگم نوجوانان بسيجي زياد ديديم كه يه چوب داده بودن دستشون و تيو اون سرما داشتن ميلرزيدن و چوب ها هم لرزش اين بجه هاي بسيجي رو بيشتر نشون ميداد چون چوبهاشون سفيد بود و لرزش دست بچهاي بسيجي رو بيشتر نشون ميداد।
مردم هم خيلي توي پياده رو ها بودن و جالب بود كه پليس از بين مردم پياده روجدا ميكرد و مسيرشونو تغيير ميداد و نميزاشت برن به سمت ميدون آزادي। مردم خيلي توي پياده رو ها زياد بودن ولي كار ينميكردن شايد منتظر تاريك شدن هوا بودن و يا شايد هم منتظر بيشتر شدن تعداد شون بودن ولي روي پلهاي عابر پياده توي در طول مسير انقلاب به آزادي پر از مردمي بود كه وايستاده بودن।
ايستگاه هاي اتوبوس هم خيلي بيشتر از حد معمول وايستاده بودن اتوبوس ها ميومدن و ميرفتن ولي مردم سوار نميشدن و همينطور وايستاده بودن سر بهبودي يه پير زن توي اون شلوغي بساط ريخته بود و هم بافتني ميبافت و هم بافتني ميفروخت و دخترها هم دورش جمع شده بودن به بهونه ريد بافتني از پيرزن الكي وايستاده بودن।
هرچي به سمت ميدان آزادي پيش ميرفتيم تعدا پليس ها بيشتر و بيشتر ميشد। اما به آزادي كه رسيديم پليس ها تفنگ داشتن !؟ خيلي خصمانه هم نگاه ميكردن از عجايب اينكه موبايلها قطع نشده بود। يكي از بچه ها گفتش اخه جاسوساشون توي مردم هستن و با موبايل خبر ميدن :) ميدون آزادي به هيچ عنوان اجازه توقف به كسي نميدادن به سمت آراياشهر رفتيمخيلي پليس زياد بود نزديكي هاي آرايشهر كه رسيديم انگار به پادگان نظامي رسيديم بدون اغراق شاي دوبرابر جاهاي دگه پليس ريخته بود توي ميدون آرياشهر و خيلي خيلي با مردم بد رفتار ميكردن و اجازه هيچكار يهب مردم نميدادن و هر تجمع يرو متفرق ميكردن روي زمين توي خيابون خرده سنگ زياد بود نميدونم ما دير رسيديم و اتفاقي افتاده بود يا نه ولي پليس ها به شدت به متفرق كردن مردم ميپرداختن اولين ماشيني رو كه تونستيم بگيريم سوار شديم و از آرياشهر رفتيم।
چيزي كه بود 15 هزار نفري كه پا شدن و رفتن استاديوم ميتونستن كه نرن و ما مردم باشن و نكته ديگه اينكه پليس ها و ماموراشون همونقدر كه مردم از اونها ميترسيدن ميترسيدن چون ميدونستن مردم كه اصلا طرفدار اونها نيستن اما در بين همونها دو دسته وجود داره اونهايي كه باهاشون مخالف هستن و اون عده اي كه بي تفاوت هستن فكر كنم براي سه شنبه ديگه بايد روي او عده بي تفاوت كار كنيم تا اونها هم به مردم مخالف اضافه بشن.

هیچ نظری موجود نیست: